اختلاف با رفقاى فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى بر سر درج اسمم پاى بيانيه اعلام موجوديت حزب اتحاد کمونيسم کارگرى (که در ابتداى امر بدليل سياسى دانستن اين اختلاف شديدا از اين قضيه ناراحت بودم) بهانه و فرصتى بدست داد تا چند صباحي ديگر در حزب کمونيست کارگرى بمانم و بتجربه ماهيت غير انتقادى چپ راديکال را لمس کنم، هر چند در درجه اول دوست داشتم با رفقاى فراکسيون بر سر درج اسمم بعنوان تحقق فاکتور حزب و شخصيتها به تفاهم برسم و اين تجربه تکرارى را تکرار نکنم. بعد از مدتى به اين نتيجه رسيدم که خط سياسى من با حزب اتحاد کمونيسم کارگرى رفته و در چهارچوب حزب کمونيست کارگرى ديگر نميتوانم بمثابه گذشته به نقد و پراتيک کمونيستى بپردازم. اين بخشا باعث انفعال سياسي من ميشود. اگر چنانچه ميخواستم حتي بنقد حزب اتحاد در زمينه اختلافم بپردازم بالجبر بايد چپ راديکال و سنتى حاکم بر حزب کمونيست کارگرى را نقد ميکردم و از مسير آن به نقد اصلى ميرسيدم و اين بمزاج حزب کمونيست کارگرى اصلا خوش نميامد.
اولا از نظر من کنگره ششم کنگره تثبيت حزبيت لنينى با ساختار سانتراليسم دمکراتيک بود و بعد از اين کنگره ديگر نميتوان از آزادى بيان بنفع کمونيسم مارکس و منصور حکمت در اين حزب صحبت کرد. در تاريخ کمونيسم کارگرى اتفاق مهمي رخ داده و آن اينست که کمونيسم مارکس و منصور حکمت در حزب اتحاد کمونيسم کارگرى با کمابيش کمبودهايى متحقق شده است و دو حزب ديگر نميخواهند اين واقعيت را بپذيرند. اصولا چپ راديکال حاکم در حزب کمونيست کارگرى و حکمتيست بدليل محدوديت افق اجتماعى خود نميتوانند اومانيسم و مدرنيسم موجود در کمونيسم مارکس و منصور حکمت را درک کنند و آنرا با ليبراليسم و فرديت بورژوايي و ناسيوناليسم ميليتانت يکي ميگيرند. البته تقصيرى هم ندارند. جنبش کمونيسم بعد از مارکس براى اولين بار توانسته است به اومانيسم و مدرنيسم موجود در کمونيسم مارکس و منصور حکمت برسد و هضم اين اتفاق مبارک و نوين بسيار غامض است و نياز به زمان کافى دارد. براى رسيدن به چنين تحولى پر پيچ و خم بايد دوباره با نقد سوسياليسم خلقى و چپ سنتى به نقد چپ راديکال بعد از مارکس و محدوديتهاى آن در دنياى امروز پرداخت و در کنار اين نقد تاريخ کمونيسم با نقد آراء حاکم بورژوازى معاصر مثل پست مدرنيسم (البته نه صورى مثل رفيق حميد تقوايى، چون نقد پست مدرنيسم بدون نقد کمونيسم مکتبى و ايدئولوژيک غير ممکن است و نقد يکى بدون ديگري امرى ناقص است) به کمونيسم مارکس و منصور حکمت در شروع قرن بيست و يکم رسيد. منصور حکمت اين مسير را رفته بود و کمونيسم کارگرى بايد اين راه را تا پيروزى ادامه دهد. من اصولا معتقدم حزب اتحاد کمونيسم کارگرى احياى اين سنت و مرحله اى شفاف تر و بالاتر در اين مسير است، البته با توجه به اينکه مسير تکامل و رشد براى يک جنبش پراتيکى - انقلابى هرگز به پايان خود نميرسد.
ازآنجا که ديگر نميتوانستم پراتيک انتقادى و نقد خودم را نسبت به چپ راديکال و حتى اختلافم را با حزب اتحاد کمونيسم کارگرى در چهارچوب حزب کمونيست کارگرى متحقق کنم، تصميم گرفتم با افتخار تمام به حزب اتحاد کمونيسم کارگرى بپيوندم. نظر قطعى من اين است که آينده کمونيسم کارگرى بعد از اين به سرنوشت حزب اتحاد کمونيسم کارگرى گره خورده و دو حزب ديگر (حککا و حکمتيستها) با متدولوژى و سياستهاى امروزشان روند استحاله و ريزش را طى خواهند نمود. لذا از تمام کمونيستهاى کارگرى ميخواهم به اين حزب پيوسته و اين روند مثبت را تسريع نمايند. منافع چپ راديکال با اين تحول، در دو حزب ديگر به خطر افتاده و تحليلا بعد از اين هر دو حزب به ميثاق با هم در جهت مبارزه و تحت فشار گذاشتن حزب اتحاد کمونيسم کارگرى خواهند پرداخت. موفق باشيد.
تير ماه 86